صیامصیام، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره
رهامرهام، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

خاطرات صیام و رهام

خدا

1393/8/28 9:27
نویسنده : مامان آنا
320 بازدید
اشتراک گذاری

بر خاکی نشسته بودم

که خدا آمد و کنارم نشست.

گفت مگر کودک شده ای که با خاک بازی می کنی؟

گفتم نه.....ولی از بازی آدمهایت خسته شده ام...

همان هایی که حس می کنندهنوز خاکم.

وروح تو در من دمیده نشده ...

من با این خاک بازی می کنم تا آدمهایت را بازی ندهم.

خدا خندید ....

پرسیدم خدایا ؟ چرااز آتش نیستم تاهر که قصد بازی داشت را بسوزانم ؟

خدا اما ساکت بود...

گویا از من دلخور شده بود.گفت :

تو را از خاک آفریدم تا بسازی .....نه بسوزانی......

تو را از خاک از عنصری برتر ساختم ....

از خاک ساختم که با آب گل شوی و زندگی ببخشی ...

از خاک که اگر آتشت بزنند

باز هم زندگی می کنی و پخته تر می شوی...

با خاک ساختمت تا همراه باد برقصی...

تو را از خاک ساخنم تا اگر هزار بار آتش و آب و باد تو را بازی داد ...

تو بر خیزی ...

سر بر آوری....

در قلبت دانه عشق بکاری ..

و رشد دهی و از میوه شیرینش لذت ببری....

تو از خاکی ...

پس به خاکی بودن خودت ببال ...

ومن هیچ نداشتم برای گفتن به خدا..........................

 

پسندها (1)

نظرات (0)